Rate this post

محبوب ترین اپلیکیشن اشتراک گذاری عکس در جهان، از روزهای اولی که بعنوان یک فضای هنری بازیگوشانه ظهور کرد تا این اواخر با موج اینفلوئنسرها و استخرهای بادی، خوب و بد را در جامعه دگرگون کرده است.

اینستاگرام ماه اکتبر ۲۰۱۰ در آمریکا روی سیستم عامل آی. او. اس افتتاح شد و در آوریل ۲۰۱۲ نسخه ی اندروید آن راه افتاد. این اپلیکیشن که در سال ورودش رکورد بیشترین دانلود را میان نرم افزارهای موبایلی از آن خود کرد، در همان سال ۱۰ میلیون کاربر و تا ماه می ۲۰۱۹ بیش از یک میلیارد کاربر را به خود مشغول کرده است.

این نرم افزار موبایلی این امکان را فراهم می آورد که عکسهایی که با گوشی موبایلتان می گیرید بسیار جذاب تر به نظر برسند. فیلترهای تصویری مختلف مثل فیلتر عکس قدیمی یا هنری با شکل مربعی عکس ها، این امکان را به ما می دهد که یک عکس روزمره شبیه تصاویر پولارویدی نوستالژیک داشته باشیم و لذتش را ببریم. همین ماه پیش یک میلیارد کاربر با استفاده از اینستاگرام پست های خودرا منتشر نمودند.

زمانی که «مایک کریگر» یکی از بنیانگذاران اینستاگرام، نخستین پست اینستاگرامی اش را منتشر نمود احتمالاً فکرش را هم نمی کردید که شاهد تولد یک پدیده ی فرهنگی و اقتصادی هستید اما یک دهه بعد، اینستاگرام جامعه را دگرگون کرد.

اینستاگرام طرز نگاه ما، آنچه می خوریم، روابط، چگونگی رأی دادن، مقصد تعطیلات و این را که پولمان را صرف چه چیزهایی می نماییم، تغییر داده است. از خانواده ی کارداشیان تا مصرف آووکادو و سلامت روان؛ خیلی از داستان های دهه ی گذشته، قسمتی از داستان اینستاگرامند.

نسخه ی کوتاهی از این داستان از این قرار است: اینستاگرام که در سال ۲۰۱۲ به قیمت یک میلیارد دلار توسط فیس بوک خریده شد، به نیمه ی تاریک ماجرا کشیده شد. با پیوستن این نیرو به نیروهای پلید فناوری بزرگ، اینستاگرام عزت نفس و دامنه ی توجه ما را ربود و چیزی برای بده بستان برای ما باقی نگذاشت مگر وابستگی نیازمندانه ای برای تأیید غریبه های مجازی و نمایشگاهی از استخرهای بادی که در حوالی ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۶ که اینستاگرام به ضرورت آنها برای تابستان حکم می کرد؛ استخرهایی که حالا در انبارها خاک می خورند. اینستاگرام ما را دیده است؛ همچون نارسیسوس خیره در آب حوضچه ای و سرنگون شده از خودپسندی.

حقیقت کمی پیچیده تر است. حالا یادآوری اش کمی عجیب است اما زمانی که اینستاگرام آغاز به کار کرد، یک مسابقه ی زیبایی نبود. جذبه ی آن شامل حال مخاطبانی بود که بتازگی از نظر بصری به پیچیدگی رسیده بودند؛ آدم هایی که ظاهرکردن یک بارانی زرد در خیابان های شهر با استفاده از فیلتر مناسب را دوست داشتند.

روز اول ۲۵ هزار نفر عضو اینستاگرام شدند و بعد از شش هفته یک میلیون کاربر وجود داشت. اینستاگرام بازیگوشانه، هنرمندمآبانه و بنوعی جدی بود. گسترش استفاده از آن در ساحل غربی آمریکا (کالیفرنیا) موجب افزایش پیاده روی و صرف قهوه ی زیادی شد! خاطرم هست که در طبقه ی دوم اتوبوس های لندن و زیر آسمان خاکستری پشت پنجره نشسته بودم، صفحه ی اینستاگرامم را بالا و پایین می کردم و فکر می کردم که تاکنون اینهمه آبشار ندیده ام!

ما گیر اینستاگرام افتادیم، نه به این علت که دوست داریم خودمان را تماشا نماییم بلکه چون دوست داریم به تلفن همراهمان نگاه نماییم. اینستاگرام که از ابتدا برای موبایل طراحی شده بود، نخستین پلتفرمی بود که به ما فهماند در قرن ۲۱ مهم ترین رابطه ی ما، رابطه با تلفن همراهمان است. نه توییتر و نه فیس بوک از همان ابتدا به اندازه ی اینستاگرام موبایل محور نبودند. این مورد تا حدی به زمان مربوط است: جمعیت شناسی کاربران اصلی اینستاگرام دربرگیرنده ی نخستین نسلی است که برایشان آنلاین بودن مقوله ای پیش فرض است نه چیزی که فعالانه به آن اقدام نمایند.

همانطور که «گرچن مک کالک» در کتابش می نویسد نسل هزاره بخاطر وجود پیشاپیش اینترنت، اولین باری که آنلاین شدند را بخاطر نمی آورند اما همتایان من در نسل ایکس (نسل اواسط قرن ۲۰) اولین باری که با تلفن حرف زدیم یا تلویزیون تماشا کردیم را بخاطر می آورند. یک کارت تبریک ولنتاین هست که فوریه ی هر سال دست به دست می شود و روی آن نوشته «تو آدم محبوب منی واسه اینکه بشینم و باهات به موبایلم نگاه کنم»؛ جالب است چون حقیقت دارد‍!

اینستاگرام تلفن همراه ما را به «پستانک بزرگسالان» تبدیل کرد. در ابتدا رشته ای آرامش بخش از تصاویر زیبا بود که با هر حرکت انگشت در جریانی مداوم پمپاژ می شد؛ همچون نوشیدن شیر گرم اما از جنس غروب خورشید و سگ های خانگی کوچولو و انگشتان فرورفته در شن. بعداً و موذیانه تر، تأثیر دوپامین در مغز به «رفرش»کردن اینستاگرام برای دیدن تعداد لایک عکس هایمان تغییر نمود (دوپامین یک پیامرسان عصبی در مغز است که نقش مهمی در ایجاد حس لذت و پاداش دارد).

به هر روی ما خودرا در حلقه ی بازخوردِ توجه طلبانه ای گیر انداختیم که در آن احساسات ما از مغزمان به تلفنمان و بالعکس هدایت شد. توییتر درباره ی قبیله ی شماست؛ فیس بوک درباره ی خانه و خانواده است؛ اما اینستاگرام قصه ی عاشقانه ای است بین فقط شما و موبایلتان.

وقتی «جاستین بیبر» در سال ۲۰۱۱ عضو اینستاگرام شد نخستین پستش نمونه ای از تصاویر «یهویی» اینستاگرام بود: عکسی از ترافیک آزادراه که برای ایجاد حال وهوای سفری جاده ای در دهه ی ۷۰ دستکاری شده بود؛ با این کپشن: «ترافیک لس آنجلس خیلی بده». سرورهای اینستاگرام زیر بار عضویت «بلیبر»ها (طرفداران جاستین بیبر) و کامنت هایشان، مکرراً از کار افتادند. از راه رسیدن یکی از بزرگ ترین ستاره های پاپ جهان و پست کردن چیزی که از پنجره ی ماشین شاسی بلندش دیده بود، نقطه عطفی بود در تبدیل اینستاگرام از چیزی گذرا به موجودیتی عظیم در فرهنگ عامه. در عرض هشت ماه بیبر تبدیل به نخستین سلبریتی ای شد که یک میلیون فالوور داشت و مسابقه ی تسلیحاتی اینستاگرام شروع شده بود.

سال ۲۰۱۲ بود که همه چیز تغییر نمود. دو اتفاق افتاد: فیس بوک اینستاگرام را خرید و کیم کارداشیان عضو اینستاگرام شد. هر دو اتفاق نشان دهنده ی پولسازی اینستاگرامی بودند که تا آن زمان مدل کسب و کار مشخصی نداشت. معامله ای که فیس بوک کرد، ابعاد و اهمیت راهبردی فضایی که اینستاگرام داشت در زندگی ما اشغال می کرد را با پول سخت و بی روح نشان داد. نخستین پست کارداشیان در اینستاگرام – طبیعتاً – یک سلفی در خدمت برندش بود: فرستادن یک بوس گنده به دوربین!

مشخصه ی فرهنگی اینستاگرام مدرن، طرز زندگی کارداشیان است: همه ی ما مخاطبانی داریم که برایشان نوعی نسخه ی نمایشی از زندگی واقعی خودرا اجرا می نماییم. با خاندان کارداشیان در مقام دژ عظیم اینستاگرام بود که عصر سلفی ظهور کرد. سال ۲۰۱۳ بود که عبارت «do it for the ‘gram’» (برای «گرام» انجامش بده) – به مدلول انجام کاری بطوری که بتوان شواهد انجام دادن آنرا در اینستاگرام پست کرد – در «فرهنگ لغات شهری» ثبت گردید.

چیدمان اینستاگرام به شکل دنباله ای از تصاویر هم اندازه، همه ی ما را به سلبریتی تبدیل کرد. تنها بلندآوازگی (یا بدنامی) می تواند چهره ی شما را به صفحه ی اول یک روزنامه یا روی بیلبورد ببرد اما در صفحه ی اینستاگرامتان، سلفی ای که در تعطیلات گرفته اید درست هم اندازه ی سلفی «گوئینت پالترو» است و حساب مهمانی پ‍سرخاله ی شما با بیلیارد بازی کردن «جنیفر انیستون» و «کورتنی کاکس» برابری می کند؛ هرکس ۱۵ دقیقه ی خودش را دارد. در واقع تا همین اواخر دکمه ی ری پست (انتشار مجدد) شبیه به ریتوییتِ توییتر وجود نداشت و شما برای مشارکت در اینستاگرام باید محتوای خودتان را درست می کردید. هنوز هم دیدن اینکه سلبریتی ها در اینستاگرام در کنار ما شهروندان عادی زندگی می کنند جذاب است اما همین موضوع برای خیلی از مردم اثرات زیانباری داشته است؛ زیبایی و تجمل مانع بلندی است و فرصت های زیادی هم برای مقایسه هست.

به لطف اپ‍لیکیشن هایی مانند فتوشاپ که ابزاری به نام «مجیک وند» دارد که با آن می شود دندان ها را سفید یا خطوط چانه را تیزتر کرد یا لک و‍پیس ها را از بین برد، دیگر آن فیلترهای آشکار و زمخت اولیه کنار گذاشته شده اند. استفاده از فیلتر که زمانی جلوه ای هنری بود، حالا بشدت روی خودستایی متمرکز شده است. این روزها اینستاگرام دائماً در آینه نگاه می کند؛ حتی وقتی که به نظر می آید در حال تفریح است.

فیلترهای کارتونی ای که برای مقابله با تهدید اپلیکیشن «اسنپ چت» ارائه شدند و بشدت در بین کاربران جوان تر محبوبند، می توانند گوش و دماغ حیوانات بامزه را روی تصویر شما ظاهر کنند اما در عین حال این فیلترها می توانند چشم های بادامی بزرگ، صورتی مثل قلب با استخوان های گونه ای پهن تر به شما عطا کنند. آنها صورت همه را به شکلی درمی آورند که مقاله نویس نشریه ی نیویورکر آنرا «صورت اینستاگرامی» می نامد: ملغمه ای از زیبایی مدرن که بوضوح سفیدپوست و در عین حال به طور مبهمی یادآور اقوام مختلف است که «بلا حدید»، «کندال جنر» و «امیلی راتاجکوفسکی» به طور مساوی آنرا نمایندگی می کنند.

سلبریتی هایی که به دنبال کارداشیان به اینستاگرام کشیده شدند آغاز به دریافت پول از برندها کردند تا محصولاتشان را ترویج کنند؛ اغلب این واقعیت را نادیده می گرفتند یا به طور مبهمی به آن اذعان می کردند که پول در حال تغییر اوضاع بود. اثرگذاری این موضوع، با دستیابی به مشتریانی که روش های سنتی بازاریابی برای داشتن آنها تقلا می کرد، به طور خارق العاده ای اثبات شد؛ و صنعت جدیدی – «اثرگذاری» (influencing) – متولد شد.

در سال ۲۰۱۳ محورهای بازرگانی اینستاگرام تکمیل شد و همان زمان بود که این پلت فرم آغاز به راه انداختن آگهی بازرگانی کرد. «سارا فرایر» در کتابش با عنوان «بدون فیلتر: اینستاگرام چگونه کسب و کار، سلبریتی ها و فرهنگ ما را دگرگون کرد؟» می گوید که چگونه «کوین سیستروم» مدیرعامل اینستاگرام، اصرار داشت که اولین تبلیغ ها، بدون درج هیچ نوشته ای روی عکس، منعکس کننده ی پست های عادی باشند. الگوی او نحوه ی تبلیغات مجله ی مد «ووگ» بود که در آن برندها همان عکاسان و مدلهای مجله را به خدمت می گیرند و آگهی هایشان در صفحات اصلی مجله ادغام و با آنها یک‍پارچه می شود.

«جسیکا زولمن» به عنوان پنجمین کارمندی که به استخدام اینستاگرام درآمد، نسبت به آنچه بر سر این پلت فرم می رفت آگاهی عمیقی داشت. این دانش چنان دارایی ارزشمندی بود که در سال ۲۰۱۳ او کار در اینستاگرام را رها کرد و با ساخت محتوای دارای نشان تجاری (branded content) کاری کرد که اینستاگرام برای او کار کند. اما پس از اینکه به عنوان اینفلوئنسر «مقدار خیلی خیلی قابل توجهی پول» به دست آورد، بعد از چهار سال بخاطر رقابت تنگاتنگ و عوارض روانی ای که خودش «پرفورمنس بزن و برقص» اینستاگرام می نامد، کارش را رها کرد.

در سال ۲۰۱۵ «اسِنا اُنیل» اینفلوئنسر هجده ساله ی استرالیایی که بیش از نیم میلیون فالوور دارد، تقریباً تمام دو هزار عکسی که پست کرده بود را پاک کرد و گفت آنها «هیچ هدفی جز خودنمایی نداشتند». او ویدیویی در یوتیوب پست کرد که توضیح می داد چطور واقعیت زندگی اش صرف گرفتن بی انتها عکسهایی با «شکم تورفته و سینه های برجسته و ژست های بخصوص» شد که با عطشی برای کسب اعتبار از شبکه های اجتماعی، او را «مصرف» کردند.

گزارش سال ۲۰۱۷ انجمن سلطنتی بهداشت عمومی با نظرسنجی از ۱۵۰۰ جوان بریتانیایی از آنها خواست توضیح دهند که پلت فرم های شبکه های اجتماعی چه تآثیری بر سلامت روان و تندرستی آنها داشته اند و دریافت که اینستاگرام بیشترین تاثیر منفی را داشته است.

همچنان که اینستاگرام پیرتر می شود، کاربرانش جوان تر می شوند؛ برای ادامه ی کار، حال وهوای آرام و گالری مانند اولیه ی اینستاگرام، به آهنگی پرشورتر از همیشه تغییر پیدا کرد. در سال ۲۰۱۶ قابلیت استوری اینستاگرام با تقلید از فضای کمتر دیده شده و آزادانه تر اسنپ چت ارائه شد. امسال هم معرفی قابلیت «ریلز» که پلتفرمی برای کاربران فراهم می آورد تا ویدیوهای احمقانه ای که بسیار محبوبند درست کنند، تلاشی است برای خنثی کردن تهدید اپلیکیشن «تیک تاک».

از همان ابتدا فالوورهای جوان تر به روش خود با اینستاگرام ارتباط برقرار کردند. نوشته جای خودرا به ایموجی داد. پست کردن درون ساختار اجتماعی آنان جا پیدا کرد و فالو در ازای فالو به یک رسم تبدیل شد. کامنت های زیر پست های نوجوانان طرز بیان متمایز و مخصوص به آنان را پیدا کرد: بده بستان چاپلوسی های رقت انگیز دونفره.

و بالاخره سال ۲۰۲۰ از راه رسید؛ با ظهور پاندمی کروناویروس نان اینستاگرام که در روغن بود – فروش سبک زندگی ای رویایی – به مشکل خورد؛ یک شبه گزینه ی «فرار از واقعیت» اشتباه به نظر رسید! یا بهتر است بگوییم در بعضی موارد اینطور به نظر رسید: «آریلا چارناس» اینفلوینسر حوزه ی مد که به دنبال کووید۱۹ تصمیم گرفت از نیویورک به همپتونس (منطقه ای ییلاقی و گران قیمت در سواحل اقیانوس اطلس) برود، بخاطر «به رخ کشیدن امتیازاتش» با واکنش های تندی روبه رو شد. برندها ناگهان همکاری شان را با او قطع کردند و روزنامه ی نیویورک پست او را «کووْدَن» نامید (ترکیب کووید و کودن؛ کنایه از اینکه در زمان شیوع کووید مرتکب حماقت شده!). چارناس گزارش داد که حتی تهدید به مرگ هم شده است.

در قرنطینه، بدون مهمانی و عروسی و تعطیلات در ساحل، اینستاگرام در بیشتر طول بهار سوت وکور بود. کیک موزی واقعاً نمی تواند در اینستاگرام بترکاند! بعد در دوم ماه جون، یک هفته بعد از قتل جرج فلوید، هشتگ سه شنبه ی خاموشی از راه رسید؛ زمانی که ۲۸ میلیون نفر در اینستاگرام هایشان مربع های سیاه پست کردند که نشان بدهند از جنبش «جان سیاه پوستان مهم است» حمایت می کنند. برخی این حرکت را رد کردند و گفتند حرکتی نمایشی از جانب عده ای بوده که سروکار چندانی با سیاست ندارند و این کار بمعنی پروژه ای برای برچیدن نژادپرستی سیستماتیک نیست؛ ارزیابی درستی که در عین حال اهمیت آن لحظه را نادیده می گرفت.

آدم های جوانی که توسط آن جنبش به تکاپو افتاده بودند، در فضایی که رشد کرده بودند ابراز وجود می کردند. همچنان که آنان سیاسی می شدند اینستاگرام، مثل همیشه، یک آینه بود. و از نظر نسلی که مسئله ی شخصی برایش همان مسئله ی سیاسی است، هیچ منافاتی ندارد که یک روز عکس سلفی پست کند و روز دیگر فراخوان سیاسی.

نماینده ی حساب اینستاگرامی «عدالت برای جرج» که به مرکز اطلاع رسانی درباره ی اعتراضات و کمک های مردمی تبدیل گشته می گوید: «موضوع سر دستیابی به مخاطب گسترده تر است؛ ما ناچاریم به جایی برویم که مردم هستند و اینستاگرام همانجاست».

چندماهی با دور تند جلو برویم؛ به هر حال، به نظر می آید که اینستاگرام کاملاً به خودِ پرزرق وبرقش آمده؛ یکی دو ماسک گلدار برای خود جور کنید. خبر بزرگ ماه آگوست افشای حاملگی «کریسی تایگن» بود؛ ویدیوی کوتاهی که در آن برجستگی شکمش در لباس ورزشی چسبان مشخص بود و با خنده می اظهار داشت: «بچه ی سوممو ببینید!». اوایل سپتامبر بحث سر بیانیه ی رسمی کیم کارداشیان بود که گفت خانواده اش با «قلبی آکنده از درد» ناچار است «تصمیم سختی» بگیرد و برنامه ی تلویزیونی باسابقه ی «همراه با کارداشیان ها» را به پایان برساند. یک پرتره از «کریستیانو رونالدو» و همسرش «جرجینا رودریگز» ۱۳ میلیون لایک گرفت و رفت بین ۲۰ پست پرلایک تاریخ؛ اما دوهفته بعد با سلفی «کایلی جنر» در یک لباس نیم تنه ی نقره ای، از این جدول بیرون انداخته شد.

اینستاگرام دنیایی است که در آن آدم های خوشگل حکمرانی می کنند، با این وجود همیشه جای خوشگلی نیست!

منبع: گاردین